۱۳۹۰ خرداد ۱۱, چهارشنبه

۱۳۹۰ اردیبهشت ۳۰, جمعه

« یک روز آدم مورد نظرت را پیدا میکنی، آن وقت یاد میگیری که خیلی بیشتر به خودت اعتماد کنی...پس به چیزی کمتر قانع نشو. در این دنیا بعضی کارها هست که باید تنهایی بکنی و کارهایی که باید با دیگری انجام دهی. مهم این است که این دوتا را درست به اندازه با هم جمع کنی.»

پس از تاریکی،هاروکی موراکامی،مهدی غبرایی،کتابسرای نیک 

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۷, سه‌شنبه

بازگشت اژدها

خبرت هست که بی روی تو آرامم؛ نیست؟

پ.ن: نمیشه بود ولی حرف نزد، اومدم که باز حرف بزنم!

۱۳۸۹ آبان ۲۲, شنبه

خوشا کسی که اگر شاعر است، شاعر توست!

با نبودنت
نتوانستم کنار بیایم
هر جا که می روم
کنار من
...
بیخ گلویم را گرفته
نزدیک تر از
                رگ گردن
...

پ.ن: خبرت هست که بی روی تو...؟

۱۳۸۹ آبان ۷, جمعه

سرنوشت چشاش کوره نمی بینه...

به هم رسیدن ما
انگار
اختیاری نبود...
که حالاتا ابد
باید
جریمه بدهیم
چرا وقت کشیدن ترمز
موقعیتمان
اضطراری نبود

پ.ن: این شعر این روزها نبود، در دفترم مانده بودم نوشتمش که شاید زخم خنجرش نمونه رو سینه...