۱۳۸۹ مهر ۳۰, جمعه

مـــــــــــــن از کجـــا...عـــــــــــــشق از کجا؟!*



1. در راستای  این شعر علیرضا کیانی:
شاید 
احساس بدبختی نمی کردم
اگر
دانشکده فنی
فقط پسرانه بود

2.
دانشکده فنی 
13----13  
نحسی بر ما کامل شد!

توضیح: این عبارت دانشکده ی فنی 13----13 چنان با افتخار بر در و دیوار و شیشه ها و خلاصه همه جا حک شده که آدم شک میکند شاید آن عدد نحسه 14 بود!... یا 24...یا 10؟ 70چطور؟!

3. در راستای دق کردن ها:
رفتم آموزش گواهی اشتغال به تحصیل بگیرم، اشتباهی گواهی فوت گرفتم... ولی انصافا سرعت عملشان در صدور گواهی اخیر قابل تقدیر است... 

4. کلمه ی سبز: من تا الآن یک کلمه ام درس نخوندم!*
و قاعدتا کیهــان: بچه های امیرکبیر و شریف میان ترم دادن...
یالثارات: موجودی در تهران پیدا شده که درس میخواند: امین فلاح؟! (به هر حال او دارد وحدت کلمه ی ما را به هم میزند...)

*کپ زدن که درس خوندن حساب نمیشه، میشه؟! اون ریاضی ای که نیت کردم بخونم ولی چیزی نفمیدمم حساب نیست دیگه انصافا!

5. به نقل از امین هدایی  و تقدیم به همه ی متالیک های عزیز:
اولی: خب به سلامتی کنکورو خوب دادی؟!
دومی: نه بابا گند زدم رفت...هیچی قبول نشدم.
اولی: اِ...خب پس حالا چی کار میکنی؟
دومی: هیچی...فعلا  متالوژی میخونم!

*عنوان پست هیچ ربطی به محتوای پست ندارد...امشب دوبار رادیو پیام را روشن کردیم....هر دوبار آهنگ این ترانه پخش میشد! شاید حرفی داشته که بعدها متوجه آن شویم!! خواستم که ثبت شود..(چلنگر: میگه تیتری به ذهنم نرسید اینو نوشتم دیگه گیر ندین!)

۱۳۸۹ مهر ۲۵, یکشنبه

راهان!

چشمهایم
همه ی راه ها را آبیاری کرده اند
از هر طرف که بیایی
بهار می شود

پ.ن: بگو بگو که کجایی نشسته ام سر راهت خدا خدا که بیایی...*
*قسمتی از دیالوگهای فیلم چهل سالگی.

۱۳۸۹ مهر ۲۳, جمعه

۱۳۸۹ مهر ۱۹, دوشنبه

اینکه زاده ی آسیایی...

رسیدن به سن قانونی
در اوج بی قانونی :
پاسخ زندگی،
به تمام آرزوهای کودکیمان!
.
تولد علی مبارک...[ماچ]

۱۳۸۹ مهر ۱۶, جمعه

هات چاکلت بخورید                     دپ بزنید
فریدون فروغی گوش بدید              عر بزنید
فقط خواهشا
سرتونو بکنید تو بالش                   زر نزنید
.....

۱۳۸۹ مهر ۱۴, چهارشنبه

متروپلی

1. این حجم سنگین انرژی که ملت هر روز به منتظر ماندن و سوار شدن و پیاده شدن و جا پیدا کردن توی مترو اختصاص میدهدند به شدت مرا تحت تاثیر قرار داده. یعنی وقتی می بینم صبح و شب که من خوابم یا حس و حال ندارم مردم اینطور با هم رقابت می کنند، احساس ضعف و عقب ماندگی خاصی بهم دست میدهد...ازین اهتمام تام مردم هم که بگذریم، این دور اندیشی و و برنامه ریزی ملت برای اینکه کجا بیاستند که در مترو همان جا باز شود و خلوت تر باشد و به در خروجی نزدیک تر و کی برای سوار شدن از صندلی بلند شوند و با چه سرعتی حرکت کنند و... واقعا قابل باور نیست! یعنی این دور اندیشی مردم آن هم در اول صبح ، من را به یاد چیزی جز دوراندیشی انبیا نمیندازد. و چقدر خوب است که آدم اول صبح به یاد این مسائل باشد...و اصلا همین باورهای دینی است که ملت ما را این طور به قله های موفقیت (به ویژه در امر سواری گرفتن و سواری دادن) نائل کرده...وای که من چه غافل بودم!

2/1*. در همین راستا...چند روز پیش که با محمد از متروی دروازه شمیران خروج میکردیم، تعدادی انسان ولایی را مشاهده نمودیم که به شدت مشغول همت مضاعف بودند و به جای پله برقی از پله دستی استفاده می کردند و بعضا هم میدویدند. و چه خوب است که آدم از هر فرصتی برای تحقق این شعار مترقی استفاده کند...در همان حین من فرمودم که حتی اگر یک دسته دختر هم آن بالا منتظرم باشند چنین کاری نمیکنم. و محمد عرض کرد که حالا اگر آن بالا دکترا میدادند...میرفتم! به تفاوت مثل ها که عنایت دارید...بله خب همین جاهاست (یعنی روی همین پله برقی هاست) که باید بچه های شریف را شناخت! (ما ول کن این کل کل نیستیم!)

2. از پلکان متروی انقلاب که پایین می آمدم ( پله برقیش خراب بود به خدا!)، دیدم قطار ایستاده، درها باز و عن قریب است که برود و من یک ربع بیست دقیقه ای علاف شوم...غافل ازین کفش های غیر ورزشی که خود را به پای من قالب کرده اند، شتاب کردم...فلذا تا مترو 3-4متری لیز خوردم و درست دم در آن جلوی یکی از دختران به شدت انگشت شمار هم کلاسی درآمدم و قاعدتا راهش را بستم. نگاهش را اگر می دیدید...به طور کلی سراسر ناسزا بود! سزا که نبود، تقصیر من که نبود:-(...بعد تمام روز دپرس بودم که یعنی این هم پر؟!:دی... انگشت شمارتر شدند! تک که شدند اعلام نمی کنم که لااقل یکی دیگر بردارم (هه هه)!

3. ضمیمه رایگان برای بچه های پیش3 و دوستان---> همراه با نادر 16آذر را به نیت بازگشت به خانه پایین می رفتیم که پرسیدم "با مترو بریم دیگه؟" و شنیدم:"نـــــــــــــــه! ایستگاهش خیلی دوره، با همین بی آر تی بریم!" .......به این تفاوت هم که عنایت دارید؟! ... به هر حال همین چیزها (باورهای غیر دینی) ست که باعث می شود یک نفر بشود 7نفر(طبق آخرین اخبار البته!) !

4. قطار همیشه استعاره ی جدایی نیست
از صبح این شهر که پیاده روهایش
بوی زیتون کال و قهوه ی شب مانده میدهد
همان تعداد مسافر می برد
که شامگاه باز می آورد 
تقصیر قطار نیست اگر امشب
از هیچ دریچه اش دستی
برای تو بیرون نمی آید.

کبریت خیس/عباس صفاری/نشرمروارید/ ص46

5. تو سوار می شوی 
و من 
زیر دست و پا هم 
جایم نمی شود.
قطار بعدی...
...
نه
دیگر نگران نباش
"حمل جنازه با قطار
ممنوع است".

*همان یک و دو دهم (این هم ضمیمه ی رایگان برای بچه های پیش1 و دوستان! فقط عددشا!)
پ.ن:راستی این متروپلی را به کسر پ و ل بخوانید.
14مهر89